جدول جو
جدول جو

معنی دود کل - جستجوی لغت در جدول جو

دود کل
حرفی را برملا کردن و افشا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دودکش
تصویر دودکش
لوله یا روزنی که دود از آن بالا می رود، تنوره مثلاً دودکش مطبخ، دودکش حمام، دودکش بخاری، دودکش کوره
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دِ هََ)
دهی است از بخش دلیجان شهرستان محلات. 320 تن سکنه. آب آن از قنات، و رود خانه قم و راه آن شوسه است و آثار قدیمی آن کاروانسرای شاه عباسی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ دِ)
دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب، در تداول عوام، درد شکم. دل درد:
یار من شکرلب و گل روی و من در درد دل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
- درد دل گیرد مرا،در مورد قسم گویند: اگر چنین باشد درد دل بگیرد مرا، دلم درد کند. (آنندراج) :
زاهد این تقوی و پرهیز تو بی تزویر نیست
درد دل گیرد مرا گر درد دین گیرد ترا.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، غم و اندوه درونی. سوز درون. رنج و درد نهانی:
ز درد دل اکنون یکی نامه من
نویسم فرستم بدان انجمن.
فردوسی.
- به (با) درد دل، با غم و اندوه. سخت غمناک و اندوهگین:
به درد دل از جای برخاستند
چپ شاه ایران بیاراستند.
فردوسی.
ولیکن بدین نامۀ دلپذیر
که بنبشت با درد دل سام پیر.
فردوسی.
، مجازاً، یاد کردن غم گذشته بر کسی. شرح غمها. بیان اندوه خود به دیگری. شرح غم و اندوه. غم و شادی گفتن. بیان شکایت و جفای کسی به وی. غمهای پنهان. شکوی. گله. اندمه. و با کردن صرف شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت رنج:
ستم نامۀ عزل شاهان بود
چو درد دل بی گناهان بود.
فردوسی.
مرا به درد دل آن سروها همی گفتند
که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار.
فرخی.
من ندانستم هرگز که ز توباید دید
هر زمان درد دلی و هر زمان دردسری.
فرخی.
در امل تا دیریازی و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.
سوزنی.
نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گلشکر گردد.
خاقانی.
درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا
نگذارند که درمان به خراسان یابم.
خاقانی.
ای خفته کآه سینۀ بیدار نشنوی
عیبش مکن که درد دلی باشد آه را.
سعدی.
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هرچه مراد شماست غایت مقصود ماست.
سعدی.
احوال من مپرس که با صدهزار درد
می بایدم به درد دل دیگران رسید.
صائب.
سخن نگفتن ما با تو گرم درد دل است
که گفته اند حدیث نگفته میدانی.
وحید (از آنندراج).
- امثال:
درد دل خودم کم است این هم درزدن همسایه ها. (امثال و حکم).
- درد دل باکسی زدن، غم و رنج خویش به وی بردن:
سینه صافم باده با گبر و مسلمان می زنم
درد دل با ذرۀ خورشید تابان می زنم.
اسیر (از آنندراج).
- درد دل به معشوق گفتن، غم و رنج هجران و بی وفایی وی شرح دادن. بیان شکایت و جفای معشوق:
خرّما روز وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند.
؟
- درد دل پیش کسی آوردن، غم و اندوه خود به وی گفتن:
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
- درد دل شمردن، غم و رنج خود برشمردن. مصائب و تیره روزیهای خود بازگفتن:
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
قسمی نای ترکی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودک و توتک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
نفس کش. (ناظم الاطباء). دودآهنگ. دودآهنج. رجوع به دودآهنگ شود، روزن مطبخ که فکر یا فکز نیز گویند. (ناظم الاطباء). روزن مطبخ و حمام و جز آن. (از لغت فرس اسدی) (از آنندراج) (از غیاث). روزن مطبخ و گرمابه و دیگدان و امثال آن که از آن دخان بدرآید و آن را دودآهنگ و دودآهنج نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). سوراخی برآورده بر بام تا دود بخاری واجاق و گلخن حمام را به سوی بالا برد. (یادداشت مؤلف) : دیگری (از قتلۀ حسین بن علی (ع)) خولی بن یزید است که... به موجب اشارۀ زوجه اش از دودکش بیرون آورده به آتش دوزخ رسانیدند. (حبیب السیر).
ای بینی تو دودکش شعلۀ تیز
وی ریش تو تیر هجو را دست آویز.
شفایی (از آنندراج).
شد ز خط پشت لب سرخی پانش عیان
دودکش لاله ساخت غنچۀ بی دود را.
طغرا (از آنندراج).
، لوله ای که بر سر سماور و بخاری و آتش خانه کشتی و موتورهایی که با زغال سنگ یا هیزم کار کند قرار دهند. لوله ای که بر سر سماور و بخاری و جز آن نهند کشیدن دود را به بالا و تیز شدن آتش را. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
نوعی از سرود است. (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال شرم پسر، در زبان کودکان ایر پسربچه و برای تصغیر دودولی گویند، دول، بلبل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ کُ)
دهی است کوچک از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرکز دهستان و 22هزارگزی خاورراه شوسۀ هفتگل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
که دم کوتاه دارد. که دم بریده دارد. کوتاه دم. دم کوتاه یا دم نیمی بریده. (یادداشت مؤلف). بی دم. ابتر. بدون دنب
لغت نامه دهخدا
(وو کَ)
نام موضعی به دودانگۀ هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 122 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوا کن
تصویر دوا کن
چاره ساز، شفا ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کش
تصویر درد کش
کشنده درد، درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
شکار دزد کش چنانست که عده ای آهسته و مخفیانه خود را بشکار - که در حال خفتن است - میرساند و آنرا صید میکند ماهرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود کش
تصویر دود کش
نفس کش، دود آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
کوتاه دم، بیدم بدون دنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
((دُ کُ))
کوتاه دم، بی دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودکش
تصویر دودکش
((کِ))
آن چه که دود را کشد، لوله و منفذی که دود از آن بالا رود مانند لوله مطبخ، حمام، بخاری و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
((دُ. دِ))
مردد، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
شکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در کل
تصویر در کل
روی هم رفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تنوره، دودآهنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی که در تاب بازی، طناب را به دو طرف آن بسته و بر رویش نشینند
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی شبیه دم که بر پشت افراد آویزان شودوبال
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب نیم سوخته در اجاق گلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نردبان دو طرفه و ثابت در پرچین جهت عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به ضخامت حدود ده سانتی متر و بلندی حدود سه تا چهارمتر
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه ی درخت، سرشاخه ی قطع شده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم اول زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
دودکش
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی کتف، چوبی کوتاه که بر دوش نهند و کوله بار را بر آن آویزند، به دوش کشیدن علوفه یا دیگر محموله ها توسط اهرمی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای تاریخی که در مسیر راه باغ شاه شهرستان بابل قرار داشته
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی بزرگ و سنگین که از آن به عنوان تیله استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی